وب طنز دارم
پـــــدر و مادرهایــــمان , فکر این روزهـــــا رو کـــرده بودند ....
برای همـــــین همیشــــــــــــــــه
همه چیــــز را بالای کمد می گذاشــــتند ,
تا دستمــــان به آنها نرســــــــد !!!
سلامتی پسری که به عشقش گفت:..
روزی که جلوی دختری به غیر از تو زانو بزنم...
روزیه که بخوام بند کفش دخترمون رو ببندم.........
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند . . .
اما . . .
من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!!
ان هایی که ما را از دوستی با جنس مخالف می هراسانند.,
نمازشان را به امید همخوابی با حوریان بهشت میخوانند...... شاملو
ز عشق حرف میزنم، عده ای می گویند " عشق کشک است "
از تنفر مینویسم، می گویند" چرا اینقدر دلت سیاه هست "
از خوشها که می نویسم ، پوزخند میزنند و می گویند " دلت خوشه هااا با این همه مشکلات "
از بدیها و مشکلات می نویسم ، لقب میدهند به من و می گویند " عینک بدبینی ات را درآور "
آه به اندازه یک عمر خسته ام ...
به انداره یک عمر حرف دارم که شده اشک و فقط از چشمانم که نه، از دلم سور می خورد و می چکد
از چه بگویم و با که حرف بزنم
دلم نیز وا مانده چه کند !!!
وقتی سکوت میکنم همه می گویند " ساکتی ... حرفی بزن "
اما تا لب وا می کنم همه گوشهایشان را می گیرند ... و به ناکجا خیره می شوند
باز هم گفتم خسته ام ؟!... با خودم شرط کرده بودم این جمله را نگویم اما چه کنم
تنها آرامشی که می برم با همین یک جمله است
اینکه بگویم تا ... نه اصلا ولش کن
آرامش هم نخواستیم ... هیچ نمی خواهم ... بیخیال میشوم باز
فقط میان حرف های ناگفته ام می نشنیم و فکر می کنم ... اینکه حرفهای که زده ام کجای ذهنشان
هست کجای نگاه های بی تفاوتشان هست
از تکرار ها خسته شده ام ... از تکرار آدمها ... و یا آدمهای تکراری ...
از اینکه با بقیه فاصله داشتم و شبیه خودم بودم ... اما حالا شبیه من هم شدن
دنبال جرقه می گردم ... یک تازگی ...
از وقتی شدم باران ... همه بارانی شدن
آخ باز هم گفتم خسته ام !
اگر نگویم خسته ام چه بگویم ... تو بگو به من !
اونایی که خنده هاشون گوش فلک رو کر می کنه…
همونایی هستن که
صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه
به کبریت نیازی نیست ..سیگار را بر لبم میگزارم به درد هایم فکر میکنم...خودش آتش میگیرد
گاهی درد را که با حس درد بنویسی دردش احساس میشود حتی اگر بدانی که نمیشود درد را دید ...
گاهی وقتا البته بگم بیشتر وقتا خیلی خوبه
گاهی خیلی ها یعنی دوستام ها خیلی خیلی میشوند
من از حرف در آوردن زنها بدم میاد
گاهی وقتا خفه میشوم از هجوم حرف
گاهی دلم پر میشود از یک عالمه حرف
گاهی دلم پر میکشد برای یک عالمه حرف ..
گاهی خودم هم میشوم حرف ..
وقتی خیلی تنها میشوم ...
وقتی خیلی دردمند میشوم ...
وقتی خیلی اشک میشوم ...
وقتی خیلی خالی میشوم ...
وقتی خیلی ...
وقتی خیلی ، خیلی میشوند ...
تعداد صفحات : 4